ماهی مون هی میخواست یه چیزی بگه
تا دهنشو باز میکرد 
آب میرفت تو دهنش ونمیتونست بگه.
دست کردم تو آکواریوم و درش آوردم 
شروع کرد از خوشحالی
بالا و پایین پریدن 
دلم نیومد دوباره بندازمش اون تو، 
انقد بالا پایین پرید خسته شد خوابید


کاظم سعیدزاده

داستان سیب زمینی

داستان کوزه ...

خوردنی‌هایی که مغزتان را مثل یک کامپیوتر به کار می اندازد

داستان رفتار ما

داستان زیبا %

3 گام مشترک برای این که مسیر زندگی درست را انتخاب کنیم

داستانهای کوتاه روانشناسی

تو ,بندازمش ,اون ,نیومد , دلم ,خوشحالیبالا ,نیومد دوباره ,دوباره بندازمش ,بندازمش اون ,اون تو، انقد , دلم نیومد

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

vistatarhec کتابخانه شهیده ناهید فاتحی روستای هشمیز nilooerayaneh بیست رپ yazd-physio-defibrillator kavirpro دکوراسيون کوراس مرکز اطلاعات تخصصی حسابداری و حسابرسی مطالب اینترنتی طلوع سلام