سالها پیش زمانی که به عنوان داوطلب در بیمارستان مشغول کار بودم، با دختری به نام «لیزا» آشنا شدم که از بیماری نادری رنج می برد. ظاهراً تنها شانس بهبودی او، گرفتن خون از برادر هفت ساله اش بود، چرا که آن پسر نیز قبلا آن بیماری را گرفته بود و به طرز معجزه آسایی نجات یافته بود.

پزشک معالج، وضعیت بیماری لیزا را برای برادر هفت ساله او توضیح داد و سپس از آن پسرک پرسید: آیا برای بهبودی خواهرت حاضری به اون خون اهدا کنی؟


پسر کوچولو اندکی مکث کرد و از دکتر پرسید: اگه این کار رو بکنم خواهرم زنده می مونه؟
دکتر جواب داد: بله. وپسرک نفس عمیقی کشید و قبول کرد.


کاظم سعیدزاده

داستان سیب زمینی

داستان کوزه ...

خوردنی‌هایی که مغزتان را مثل یک کامپیوتر به کار می اندازد

داستان رفتار ما

داستان زیبا %

3 گام مشترک برای این که مسیر زندگی درست را انتخاب کنیم

داستانهای کوتاه روانشناسی

بیماری ,خون ,برادر ,ساله ,پرسید ,هفت ,برادر هفت ,هفت ساله ,به اون ,حاضری به ,خواهرت حاضری

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

دوره هاي جامع ورود به بازارکار حسین مهدوی صیقلانی وکیل پایه یک دادگستری دانلود فایل ها دفترچه یادداشت novinjrayaneh کفش کتونی کتانی رنگ سبز نارنجی ابی سرمه ای قهوه ای دخترانه زنانه 2021 ماشاالله نریمانی راهنمای استفاده از وسایل برقی خانگی fasleruyeshd natureharmoni