چهار تا دوست که 30 سال بود همدیگه رو ندیده بودند توی یه مهمونی همدیگه رو می بینن و شروع می کنن در مورد زندگی هاشون برای همدیگه تعریف کنن. بعد از یه مدت یکی از اونا بلند میشه میره دستشویی. سه تای دیگه صحبت رو می کشونن به تعریف از فرزندانشون…اولی: پسر من باعث افتخار و خوشحالی منه. اون توی یه کار عالی وارد شد و خیلی سریع پیشرفت کرد. پسرم درس اقتصاد خوند و توی یه شرکت بزرگ استخدام شد و پله های ترقی رو سریع بالا رفت و حالا شده معاون رئیس شرکت. پسرم انقدر پولدار شده که حتی برای تولد بهترین دوستش یه مرسدس بنز بهش هدیه داد.دومی: جالبه. پسر من هم مایهء افتخار و سرفرازی منه. توی یه شرکت هواپیمایی مشغول به کار شد و بعد دورهء خلبانی گذروند و سهامدار شرکت شد و الان اکثر سهام اون شرکت رو تصاحب کرده. پسرم اونقدر پولدار شد که برای تولد صمیمی ترین دوستش یه هواپیمای خصوصی بهش هدیه داد.سومی: خیلی خوبه. پسر من هم باعث افتخار من شده.


کاظم سعیدزاده

داستان سیب زمینی

داستان کوزه ...

خوردنی‌هایی که مغزتان را مثل یک کامپیوتر به کار می اندازد

داستان رفتار ما

داستان زیبا %

3 گام مشترک برای این که مسیر زندگی درست را انتخاب کنیم

داستانهای کوتاه روانشناسی

یه ,رو ,شرکت ,توی ,همدیگه ,پسرم ,توی یه ,شد و ,پسر من ,افتخار و ,یه شرکت

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

daneshjoei لينکدوني / گپ تهران کرج شيراز قم اصفهان مشهد و... bargegole زندگی رسم خوشایندی است imenups کشتی اسلام آباد غرب سنگواره ها radin111 موفقیت استبرق